قسمت دوم
کمیتههای چهاردهگانه امنیت
در دورانی که شهر کرمانشاه به دلیل عدم حضور نیروهای امنیتی رژیم پهلوی امنیتش به خطر افتاده بود، برای برقراری نظم عمومی و دفاع از حقوق مردم، توسط مردم، کمیتههایی تشکیل شد. بهروز همتی از جلسهای که سعید در آن ایده تشکیل کمیتهها را مطرح کرد شرح میدهد:
"... بنده هم به همراه بعضی از دوستان از جمع آقای حاج سید مصطفی حسینی، جناب آقای ناصر سبحانی و دوستان دیگر در محضرشان بودیم، این ایده را مطرح کردند که الآن در حال حاضر رژیم پهلوی برای اینکه هرج و مرج برکشور غالب شود و مردم از انقلاب مأیوس شوند دست دزدها و غارتگرها را باز گذاشته اند. بنابراین امنیتی در سطح شهر و استان و حتی در سطح کشور وجود ندارد. ما برای اینکه این توطئه رژیم را خنثی کنیم باید خودمان با قدرت و قوت امنیت را برقرار کنیم.
بنابراین نقشه ای از شهر کرمانشاه تهیه شد و در منزل خود ایشان -در منزلی که مستقر بود، منزل آقای پولکی در طبقه دوم، در همان خیابانی که الآن به اسم خود شهید است- شهر کرمانشاه به 14 منطقه تقسیم شد و در هر منطقه یک مسجد به عنوان پایگاه در نظر گرفته شد و جوانانی که در سال های قبل از انقلاب در محضر ایشان تلمذ کرده بودند و عشق و علاقهای هم به شهید داشتند در آن مساجد (برای دفاع از امنیت شهر) جمع شدند. و ایشان با حضور در مسجد اعلام کرد که ما برای دفاع از ناموس و جان و مال مردم خودمان اقدام میکنیم. بنابراین به عنوان اولین استان، کمیتهی امنیتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیل شد.
خورین و چغا نرگس و خضر زنده
روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب مکانهای مهمی از جمله خورین، چغانرگس و خضر زنده از کنترل ساواک و رژیم پهلوی خارج شد و بلاتکلیف بود. هر کدام از این اماکن قبلا کاربری خاصی داشت. آقای صیرفی از همرزمان سعیدمیگوید:
«شهید جعفری پیش از انقلاب 2 پایگاه نظامی در خارج شهر ایجاد کرده بود تا اگر نیاز شد که نیروهای انقلابی وارد جنگ بشوند توان نظامی مناسبی داشته باشند. یکی از این پایگاهها در جاده کامیاران قرار داشت که خورین نام داشت که در بالای کوهی بود که یکسری وسایل ارتباطی و فرستندههای رادیویی در آنجا قرار داشت. و اردوگاه دوم هم که در جاده سنندج بود چغانرگس نام داشت و برای شنودهای ایران از عراق ایجاد شده بود و هنوز نیمه کاره بود و وسایل استراق سمع در آنجا نصب نشده بود و با پیروزی انقلاب تخلیه شده بود و به دست بچههای انقلابی کرمانشاه افتاده بود.»
آقای آزادسیر از نحوه شکل گیری و ساماندهی چغانرگس میگوید:
«تقریباً یک ماه بعد از پیروزی انقلاب بود که آقا سعید دستور داد تا ساختمانی در راه اسلامآباد و جاده کربلا به نام چغانرگس را که متلعق به ساواک بوده تصرف کنیم و من به همراه 5 یا 6 نفر از بچهها که سردار کرمیراد، جلیل کرم، شهیدان آیت شعبانی، شاهرضایی، صابونپز و مشکات جزو آنها بودند به آنجا رفتیم و مستقر شدیم.
آنجا ساختمان بزرگی بود که کف این ساختمان از صفحات بزرگ آلومینیومی تشکیل شده بود و داخل آنجا مملو از دستگاههای پیچیده مخابراتی بود، یکی دو نفر از بچهها هم برای ما آب و غذا میآوردند. ما برای حفظ و حراست از این ساختمان به چغانرگس آمده بودیم و بعضی اوقات به تیراندازی میپرداختیم و به دلیل اینکه من خدمت سربازی رفته بودم و با اسلحه آشنایی داشتم، مسئولیت آموزش اسلحه و تیراندازی را به عهده گرفته بودم.»
ماجرای پادگان خضرزنده را نیز بوچانپور، از همرزمان سعید، نقل میکند:
«اسفندماه 57 آقا سعید اردوگاه خضرزنده را به عنوان پادگان آموزش نظامی انتخاب و امکانات وسیعی را نیز برای پادگان فراهم کرد. به طور کلی تمرکز روی پادگان خضرزنده بود. آقا سعید هر روز نماز مغرب و عشا به پادگان میآمد و خودش پیشنماز میایستاد. آقا سعید با رویی خندان و بشاش میآمد که در روحیه نیروها بسیار مؤثر بود. قبل از نماز از نهجالبلاغه سخن میگفت و بین دو نماز از اصول و عقاید صحبت میکرد. به صورت شبانهروزی در پادگان خضرزنده مشغول فعالیت شدیم.»
اولین فرمانده سپاه غرب کشور
شکلگیری پاسداران انقلاب تقریباً زمانی بود که خضر زنده تشکیل شد. یعنی اولین حرکت به نام "پاسداران انقلاب" روزی بود که نیروهای انقلابی کرمانشاه به خضر زنده رفتند. آرمی که برای نیروها طراحی کردند آبی رنگ بود با دو تا دست که از مچ به هم فشرده شده بود و بالایش هم نوشته شده بود: «پاسداران انقلاب اسلامی.»
حجت الاسلام سید مصطفی حسینی روایت دقیقتری از شکل گیری پاسداران انقلاب اسلامی بازگو میکند:
«خاطره به یادماندنی که هرگز آن را فراموش نمیکنم اینکه انقلاب اسلامی پیروز شده بود و شاه رفته بود و حکومت اسلامی به حمدالله محقق شده بود، شاید 2-3 هفته از پیروزی انقلاب گذشته بود. در مسجد آیتالله بروجردی طبقه بالا بودم، دیدم کسی از پائین داد میزند آقا سید مصطفی! آقا سید مصطفی! از بالکن نگاه کردم دیدم مرحوم شهید جعفری است، گفتم خیر است، خبری هست؟! دوباره راهپیمایی داریم؟!
فرمودند بیا پائین، آمدم پائین، گفتند «سوار شو میخواهیم سپاه پاسداران تشکیل بدهیم» گفتم سپاه پاسداران چیه؟! گفت میخواهیم برویم سراب خضرزنده، آنجا پادگان تشکیل بدهیم. یک ماشین از این شورلتهای آمریکایی کرم رنگ که مال رئیس ساواک سابق بود سوار شدیم و به طرف سراب خضرزنده رفتیم، آنجا که رسیدیم با 12 نفر جوان با محاسن خیلی زیبا روبرو شدم از این گروه 12 نفره 11 نفر شربت شهادت نوشیدند. شهید جهاندار زرافشانی بودند شهید جعفر نوروزی- شهید زنگنه- شهید علی سوری و ..." به این ترتیب پاسداران انقلاب اسلامی در سال 57 (همان سالی که در آرم سپاه نقش بسته) تشکیل گردید و سید محمد سعید جعفری اولین فرمانده سپاه غرب کشور شد.
غائله سنندج
در روز اول پیروزی انقلاب که همه در خوشحالی فتح بودند، بهروز همتی خاطرهای از آن روز که سعید جعفری با او تماس میگیرد بیان میکند که نشان از پیش بینی غائله سنندج توسط شهید دارد:
«عصر روز 22 بهمن که همه در تب و تاب و شادی پیروزی بودند شهید سعید با من تماس گرفت و گفت که کردستان به دست گروهکها خواهد افتاد، فردا صبح شما در سنندج باشید و امور را تحت نظر بگیرید.»
شهید جعفری به طرق مختلف از اوضاع شهر سنندج آگاه بود تا اینکه اواخر اسفند 57 خبر حمله به کمیته شاطر محمد و محاصره پادگان لشکر 28 سنندج به گوش سعید رسید. در این شرایط شهید جعفری تصمیم به اعزام نیروهای پادگان خضر زنده به سنندج جهت دفاع از لشکر 28 را میگیرد. جزئیات اعزام را جلیل کرم شرح میدهد:
«تقریباً یک هفته -یعنی حدوداً تا 26 یا 27 اسفند- بود در پادگان بودیم که یک روز ساعت 10 صبح که مشغول آموزش نظامی بودیم، دیدیم مرحوم آقا سعید از شهر آمد و گفت همه جمع بشوید. همه جمع شدیم جلوی ساختمان و آقا سعید صحبت از شهادت کردند. صحبت از اینکه سنندج به دست ضد انقلابها و چریکهای فدایی و دموکراتها افتاده است و آنجا عزیزانی مثل مرحوم شاطر محمد و پسرش حشمت را که از فعالین کمیته بودند به شهادت رساندهاند. و امام هم دستور داده که اولین نیروهایی که نزدیکتر به آنجا هستند بروند از کردستان دفاع کنند. بنابراین بچههای کرمانشاه و پاسداران انقلابی که در خضر زنده جمع شدهاند باید جزء اولین نیروهای اعزامی باشند.
مرحوم آقا سعید از شهادت برایمان گفت؛ گفت که هر کس آنجا برود راه برگشتی نیست. یعنی خودتان بدانید چه کار دارید میکنید، این انتخاب، انتخابی است که باید خودتان داشته باشید.»
حدود 30 نفر از نیروهای مردمی کرمانشاه به داخل پادگان سنندج هلی برن میشوند و نهایاتا پادگان در نوروز 58 از محاصره خارج میشود. در غائلههای بعدی شهرهای مهاباد، مریوان، روانسر، پاوه و کامیاران نیز نیروهای شهید نقش ایفا کردند که مجال شرح نمیباشد.
تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان
از زمان طاغوت، عدهای از کردها و ساکنان منطقه، تحت تعقیب دولت ایران قرار داشتند و این افراد، از ترس بازداشت به عراق رفته، در آنجا ساکن شده بودند. این روند در ابتدای پیروزی انقلاب نیز ادامه داشت، حتی برخی از این افراد به صورت پناهنده در اردوگاههای پناهندگان عراق به سر میبردند. بسیاری از این افراد، جرم قابل توجهی مرتکب نشده بودند و از ترس، به علت ارتکاب جرائم کوچک یا همراهی در مقطعی با گروهکها، به این وادی کشیده شده بودند، حتی عدهای در اثر برخی اجحافات در زمان حکومت ستمشاهی تحت تعقیب قرار گرفته، مجبور به ترک خانه و میهن خود گردیده بودند و به علت عدم اطلاع کافی از وضعیت و نگرش حکومت مرکزی، پس از انقلاب گمان میکردند که در صورت بازگشت، همچنان موردتعرض قرار خواهند گرفت. آقای همتی درباره دلیل و زمینه تشکیل سازمان میگوید:
«...در آبان ماه سال 58 کردستان مورد هجوم دوباره ضد انقلاب قرار گرفت و برای دومین بار بر شهرهای استان کردستان مسلط شدند، بسیاری از نیروهای مؤمن و معتقد کرد اعم از شیعه و سنی که جانشان در معرض خطر بود در همان آبان 58 شهرستان سنندج را ترک کردند و بیشتر این نیروها به شهر کرمانشاه مهاجرت کردند. از جمله مرحوم احمد مفتی زاده -که رهبری نیروهای مذهبی اهل سنت استان کردستان را عهدهدار بود.- به علاوه جمع کثیری از نیروهای هوادار ایشان. که همه در کرمانشاه مستقر شدند و از طریق سپاه و بعضی از بخش های حکومت، امکانات در اختیار این افراد مهاجر قرار گرفت و با تسلط کامل نیروهای ضد انقلاب در کردستان، در پایان آبان ماه سال 58 بحثی با عنوان تشکیل یک سازمان از نیروهای داوطلب اهل سنت، با عنوان سازمان پیش مرگان مسلمان کرد مطرح شد.
از طریق شهید عزیز سید محمد سعید جعفری و با پیگیریهایی که سپاه پاسداران انجام داد و با موافقت مرحوم احمد مفتی زاده و خواهر زادههای ایشان آقایان ماجد روحانی و برادر بزرگشان فؤاد روحانی و بعضی از نزدیکان مرحوم مفتی زاده، سازمان پیش مرگان کرد مسلمان تشکیل شد. در تشکیل سازمان پیش مرگان کرد مسلمان عزیزان دیگری نیز فعالیت داشتند ولی ایشان نقش عمدهای در این زمینه ایفا نمود.»
تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان نقش بسیار موثری در ثبات امنیتی منطقه داشت چرا که بسیاری از پناهندگان از عراق بازگشته و از عوامل اختلال در امنیت به عوامل تامین منطقه تبدیل شدند و مهاجرین نیز به شهرهای خود بازگشتند و از سوی دولت حمایت گردیده، با نفوذ و آشنایی خود در منطقه امنیت را نهادینه نمودند.
مهمترین وظیفه ما امروز جنگ است
سرهنگ دریابار نقل میکنند: «... بین جوانان حزب اللهی در خیابان به سخنرانی پرداختند و اعلام کردند: «امروز جهاد بر هر کس که میتواند، واجب است.»
اینقدر این سخنرانی و این اعلام جهاد، در فضای گیج دو سه روز اول جنگ، غیر مترقبه بود و این قدر این مطلب سنگین بود که یکی از افرادی که ارادت هم به شهید داشت، ناگهان مضطرب شد و در یک حالت روحی غیر معمول به سوی شهید حملهور گردید، در حالیکه فریاد میزد: «این میخواهد همه ما را به کشتن دهد. چرا خودت به جبهه نمیروی؟ میخواهی ما را بفرستی؟ خودش کارخانهدار است اما ما بیچارهها را تحریک میکند. به ما چه که به جنگ برویم، ارتشیها که 30 سال است برای اینطور روزی حقوق میگیرند باید بجنگند.»
و برادر آن گوینده او را میگیرد و میگوید: "این آقا سعید است نمیفهمی؟!" شهید میگوید: «مگر ارتش انقلاب کرد؟! همه مردم ایران انقلاب کردند. امروز هم همه مردم باید از انقلابشان دفاع کنند. گیرم اصلاً زمانی ارتش از انقلاب دفاع نکند این دلیل میشود که ما هم بنشینیم و دفاع نکنیم؟!». بعضی از بچهها گفتند: آقا سعید! اگر ما به جبهه برویم پس چه کسی با گروهکها مبارزه کند. شهید فرمودند: «امروز دیگر بحث گروهکها تمام شده است. مهمترین وظیفه ما امروز جنگ است.»
این عراق حمله خواهد کرد!
سعید یکسال پیش از آغاز جنگ تحمیلی با نگاشتن نامهای تحرکات جبهه عراق و خطر حمله قریب الوقوع آنان را به مسئولان وقت گوشزد مینماید. پیرو این روشنگریها نیروهای مردمی کرمانشاه در آذر ماه 58کنسولگری عراق را که مشغول نقشه برداری و جمع آوری اطلاعات از منطقه است تصرف می نمایند و اسنادی را نیز در اختیار سعید قرار میدهند.
سعید در مصاحبهاش با روزنامه اطلاعات در اسفند 58بار دیگر بر خطر حمله عراق تصریح نموده و با وجودی که در این زمان هیچگونه مسئولیت رسمی در کشور نداشت، تنها از روی احساس تکلیف، از تابستان 59رأساً دو مجموعه را به سرکردگی شهیدان مفقودالاثر امیر سالمی و داوود رضوانی در مرزهای خسروی و گیلانغرب مستقر می نماید تا آخرین تحرکات دشمن را به صورت روزانه گزارش نمایند. متأسفانه با هجوم ارتش عراق به ایران این دو گروه که در نزدیکترین خط مرزی ایران با عراق مستقر بودند با مقاومت محدودی متلاشی و دو فرمانده غیور آن به شهادت میرسند.
شاید جنازههای ما پیغام جنگ را به مردم برساند
آقای داوود بهمرام نقل میکند: «در نکتهای من از ایشان سئوال کردم، به آقا سعید گفتم که ایده شما از این تشکیل جبهه چیست؟ مثلاً چرا اصرار بر مسئله جهاد و شهادت دارید؟ ارتش باید بیاید و جلو عراق بایستد. به علاوه اگر ما هم میخواهیم کاری بکنیم یک منطقهای که عراقییها را بهت رببینیم و بتوانیم به صورت چریکی پیشروی کنیم، تیراندازی کنیم به آنها صدمه بزنیم و برگردیم نه اینکه در سر پل رودرروی عراقیها بایستیم.»
آقا سعید فرمودند: "جنگ عراق با ما، مثل مبارزات کردستان نیست که هدف، تنها ضربه زدن به گروهکها باشد. این نبرد یک ارتش با ماست اگر آنها احساس کنند که هیچ جبههی منسجمی در برابرشان وجود ندارد تا تهران خواهند رفت. ما باید از پیشروی آنها جلوگیری کنیم، آسیب به آنها کافی نیست. بعلاوه سیزده هزار نیرویی که در پادگانها هستند بدون آنکه هیچ گونه فعالیتی داشته باشند، بنیصدر هم اجازه ورودشان را در جنگ نمیدهد. ما آمدهایم اینجا ...[تا] شاید جنازههای ما پیغام جنگ را به مردم برساند و غیرت نیروهای مسلح را به خروش آورد تا از پادگانها به سوی جبههها بیرون بیایند. بله ما آمدهایم اینجا که شهید شویم".
به امام زمان قسم تا به امروزیک نگاه حرام نکردهام
سید شجاع الدین جعفری، برادر سعید، نقل میکند: «شبی که مرحوم آقاسعید در بامداد آن، شهید شدند دستهی ما عملیات داشتیم. یکی دو ساعت به غروب مانده بود که آقا سعید به من گفتند: «آقا شجاع برویم غسل کنیم.» نزدیک محل استقرار ما در قره بلاغ یک موقعیتی بود به نام چم امام حسن(ع) که از سر شاخههای رود الوند به حساب میآمد، آب زلالی داشت و عمقش هم تقریباً به اندازه یک نفر بود.
در مسیر تا چم امام حسن (ع) آقا سعید با من صحبت میکرد. از اهمیت امر به معروف و نهی از منکر و لزوم پرهیزکاری سخن میگفت. ...صحبت هایمان تا زمان بیرون آمدن از آب ادامه یافت. توصیه هایی به من فرمود از جمله آنکه گفت: «شاربت بلند شده آن را کوتاه کن» و فرمود که: «تو الان در سِنّی قرار داری که در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاک نگهدار و از گناه دوری کن» عرض کردم: «آقا سعید روزگار طوری نیست که بشود تقوا را آنطور که شما میگویید نگه داشت. صبح که از منزل بیرون میآئیم کسانی را میبینیم که حجابشان را درست رعایت نمیکنند»
آقا سعید همانطور که سرش را با حوله خشک میکرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟» گفتم: شما. حوله را از روی صورتش کنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروزیک نگاه حرام نکردهام» این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محکم زد که اشک در چشمانم حلقه بست... .
شهادت در حالت سجود
آقای داریوش بذری همراه سعید در 4 آبان 1358، اتفاقات آن روز را اینگونه میگوید: «... با مشخص شدن مسیر، به صورت صفی حرکت کردیم. شهید سید محمدسعید جعفری و شهید بختیاری نفرات اول و دوم بودند و من پشت سر آنها در حال حرکت بودم. آقای علی اکبر همتی و شهید بابایی نیز بعد از ما قرار داشتند. با فاصلهای حدود سیصدمتر برادران شهید جعفری نیز میآمدند.
در طول مسیر چندین بار من و علی اکبر همتی از شهید جعفری درخواست کردیم تا با توجه به شناخت مسیر، ما پیشاپیش گروه حرکت کنیم ولی انگار او کلام ما را نمیشنید. در آن لحظات پیش خودم فکر کردم که شاید ایشان به جهت موضوعی که چند شب پیش در بلندی قراویز اتفاق افتاد از ما مکدر شده است اما بعداً فهمیدیم که اینطور نیست. انسانهای آسمانی به آسمان تعلق دارند و کلام زمینیها را نمیشنوند. «مَضْرُوبَةٌ بَینَهُمْ وَ بَینَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ» (خطبه حضرت امام علی (ع) در خلقت آدم و آسمانها و زمین).
به پیکر شهدا که رسیدیم ایشان و شهید عزیزی که اهل نهاوند بود جلو رفتند، من در فاصله چند متری آنان قرار داشتم. شهید باقر بابایی و علی اکبر همتی از پشت سر دویدند و بین من و آن عزیزان قرار گرفتند ناگهان نور و صدای دو یا سه انفجار دیده و شنیده شد و همهی ما بر روی زمین افتادیم. پس از لحظاتی متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، به آرامی برخاستم، دیدم که شهید جعفری رو به قبله و به حالت سجده بر زمین افتاده بود.»
رجانیوز