گروه فرهنگی، مجید قاسم: امروز چهارم آبانماه، سالروز شهادت سید محمدسعید جعفری است. به همین مناسبت شرح حالی از زندگی این شهید بزرگوار همراه با خاطرات نزدیکانش از رشادتهای او به خوانندگان رجانیوز، تقدیم میشود.
سید محمد سعید جعفری کرمانشاهی 18 بهمن 1331در قصرشیرین و در ایام تصدی پدرش بر گمرک خسروی به دنیا آمد. سلسله ایشان از سادات قدیمی و اصیل کرمانشاه بود و با چهل واسطه به امام حسن ابن علی ابن ابیطالب(ع) میپیوست.
در دست نوشتههای پدر شهید آمده است:
«سید محمد سعید در طفولیت طبق دستور و رویه اسلام تربیت شد. روی این اصل بینهایت مقید بودهایم و در آموزش حمد و سوره و سایر مقدمات مورد نیاز کوشش و مراقبت لازم به عمل میآمد، قبل از رسیدن به ده سالگی تحت آموزش خانواده به تکالیف شرعی خود آشنا گشت و پا به پای افراد خانواده به ادای فریضه و گرفتن روزه ماه رمضان مبادرت میکرد.»
دعوای ما سر این موضوع نیست
برادر شهید نقل میکنند:
«در دوران کودکی سعید بچهای یهودی در کوچهشان بود که بعضی وقتها اذیت میکرد، یک بار سعید با او درگیر شد و به او سیلی زد، بقیه بچهها هم دورش جمع شدند و گفتند: «یهودی، یهودی...» و بچه به گریه افتاد، بلافاصله سعید برگشت همه را ساکت کرد و صورت او را بوسید و گفت: «دعوای ما سر مسلمان و یهودی نبود، ما اصلاً دوست هستیم.» بچهها پراکنده شدند و آن بچه هم گریهاش ایستاد.»
سعید علاقه خاصی به قرآن و جمع احادیث داشت؛ موقعی که قرآن میخواند اشک از چشمانش سرازیر میشد و برای مادر توضیح میداد که این آیه چه گفته. رهبری فکری بچههای خانه به عهده سعید بود، او دائما آنها را تشویق به مسائل دینی میکرد، کتابهایی به آنها میداد که مطالعه کنند، بعد از آنها میپرسید و باید درس را پس میدادند. در ایام نوجوانی گاه در مسافرتهای همراه خانواده در اتوبوسهای بین شهری میایستاد و در مورد مطالب دینی صحبت میکرد. یکبار هم با پرتاب میوه و گوجه از او استقبال کردند اما سعید همان را موضوع قرار داد و صحبت کرد.
استدلالی که معلم غیر مذهبی را ساکت کرد
آیت رشیدی از همرزمان سعید نقل میکند:
«روزی سر کلاس درس سالهای دوم و سوم دبیرستان قدیم بود. بعضی از بچهها تازه ریش در آورده بودند و تحت تأثیر سعید ریش گذاشته بودند. یکی از دبیرها که خیلی غیر مذهبی بود به یکی از بچهها گفت: ریشت را چرا نمیتراشی؟ دفعه دیگر که آمدی سر کلاس ریشت را میتراشی! آن دانشآموز هم حول شد و گفت چشم آقا. سعید بلند شد و گفت: آقا چرا ریشش را بتراشد؟ خود سعید آن موقع هنوز به طور کامل و پرپشت ریش در نیاورده بود. آن دبیر گفت: چون کثیف است، آلوده میشود. سعید گفت: شما هفتهای چند بار حمام میروید؟ گفت: هفتهای یکی دو بار. گفت: آقا ریش این بلندتر است یا موی سر شما؟ تازه این ریشش را روزی سه، چهار مرتبه با وضو میشوید و اما شما موی سرتان را هفتهای یکی دوبار میشوئید. همه بچهها خندیدند و آن دبیر سعید را از کلاس بیرون کرد اما جلسه بعد که سعید در کلاس بود و آن بچه هم ریشش را کوتاه نکرده بود معلم دیگر چیزی نگفت.»
انصراف از مهندسی برق بخاطر جو بد دانشگاه
سعید دروس کلاسیک را تا اخذ دیپلم ریاضی ادامه داد و در کنکور در رشته مهندسی برق قبول شد. اما به دلیل اوضاع بد فرهنگی دانشگاههای آن زمان، از ادامه تحصیل در دانشگاه خودداری نمود. ولی با توجه به علاقهای که به فراگیری علوم دینی داشت تحصیل را در علوم قدیم ادامه داد.
سعید آموزش زبان عربی را برای درک معانی و مفاهیم قرآن و حدیث از سن 12 سالگی آغاز کرد و با پیشرفت در عربی، مطالعه متون و کتب به زبان عربی و استماع اخبار از رادیوهای عربی را ادامه داد که کمکم بر متون دشوارتر چون نهجالبلاغه نیز تسلط یافت.
سعید تحصیلات فقهی را نیز در محضر علمائی چون مرحوم آیتالله شیخ محمدرضا کاظمی، آیتالله شهید مجتبی حاج آخوند، مرحوم شهید شیخ بهاءالدین کنگاوری (محمدی عراقی)، شهید محراب آیتالله عطاءاله اشرفی اصفهانی و حجتالاسلام و المسلمین علی حجتی آموخت.
پاسخی جالب به یک بهایی که مدعی ظهور امام زمان بود
جوانی سعید در دورهای قرار گرفت که گروهکها و یا حتی مسیحیان و یهودیان به تبلیغ و جذب مسلمانها میپرداختند و او هم به دلیل آشنایی با معارف اسلام و ضرورت دفاع از جبهه حق و ضربه زدن به جبهه باطل به فکر و حرکت افتاد و وارد صحنه شد. در این رابطه حجتالاسلام و المسلمین محمد حجتی یکی از مباحثات سعید با بهائیان را شرح میدهد:
«روزی یکی از بهاییان به تفصیل از ظهور علی محمد باب صحبت میکرد و میگفت که همان امام زمان موعود بوده است و سعید در تمام طول کلام او در سکوت بود. آن طرف که صحبتهای خودش را کامل کرد سعید اصلاً به جواب آن نپرداخت و مطالب متفرقهای را مطرح کرد تا آنکه بدینجا رسید که اخلاق مردم بد شده است. آن گوینده بهائی هم صحبت سعید را تأیید کرد و بحث همینطور ادامه یافت که زمانه بد شده است و مردم قدیم بهتر بودهاند، کاملاً احساس میشد از موضوع بحث خارج شدهایم، ناگهان آقا سعید گفت: «میدانی چرا اجتماع اینطوری شده است؟ چون امام زمان ظهور کرده، قبلا که ظهور نکرده بود بهتر بود، الآن که علی محمد باب ظهور کرده، اینطور مدینه فاضله شده است.» همه سکوت کردند، شهید پرسید: «مگر پس از ظهور نباید احوال جوامع انسانی اصلاح شود؟»
جلسات سعید
آقای بهروز همتی از همرزمان نزدیک سعید، از جلسات دانشجویی میگوید:
«در محیطهای دانشجویی جلساتی قبل از انقلاب اسلامی وجود داشت -البته نه در خود دانشگاه چون در آن زمان رژیم پهلوی از تشکیل چنین جلساتی به شدت جلوگیری میکرد. بلکه دانشجویان غیربومی که معمولاً منازلی را اجاره کرده بودند، در آن منازل یا احیاناً در حسینیهها و بعضاً در بعضی از مساجد، برنامههایی که از قبل طراحی شده بود، دانشجویان دعوت میشدند و با حضور سعید بحث و مناظره انجام میشد که بعد از یک مدتی از حالت مناظره در میآمد و به جلسات پرسش و پاسخ تبدیل میشد.
حتی کسی مثل شهید فریدون تعریف، من اولین برخوردی که با ایشان داشتم یادم میآید که همهاش از این ایسمهای غربی و مکاتب غربی صحبت میکرد و در واقع یک حالت روشنفکری در وجود ایشان شعلهور بود و سعی میکرد بیشتر تحت تفکرات مکاتب لیبرالیسم، اومانیسم، اگزیستانسیالیسم و بحث سارتر و ... غور کند و احساس میکرد به کار بردن این ایسمها باعث بزرگی آدم میشود. ولی بعد از آشنایی با شهید جعفری و مراوده و حضور در این جلسات مناظره و پرسش و پاسخ، مسلمانی بسیار مقید و مؤمن شد و بالأخره بر سر اعتقاداتش هم جانش را گذاشت و به فیض عظمای شهادت نائل آمد.»
اقتدای اهل سنت به یک جوان شیعه
سید ضیاءالدین جعفری برادر سعید نیز از رابطه برادرش با فریدون تعریف اینگونه میگوید:
«شهید تعریف در عین اینکه اهلسنت بود، هر جا که آقا سعید نماز میخواند، به ایشان اقتدا میکردند، این زبانزد بود که آقا سعید اینقدر نفوذش زیاد بود روی بچهها حتی با وجودی که اینها سنی بودند میآمدند اقتدا میکردند به آقا سعید در حالیکه دستش را انداخته و مهر جلویش است، اینها همه دست به سینه و بدون مهر پشت سر ایشان، اقتدا میکنند.»
شورای یاوری تهیدستان
در سال 1356 سعید درصدد تدارک و ایجاد جریانی برمیآید که بتواند به رفع مشکلات خانوادههای تهیدست مبادرت نماید و به صورت متشکل به دستگیری از محرومین بپردازد.
آیتالله جلیلی، از علمای کرمانشاه، نقش سعید و عملکرد شورای یاری تهیدستان را شرح میدهد:
«از اهم فعالیتهای این شورا تشکیل صندوق جمعآوری پول و همچنین افتتاح شماره حساب در بانک صادرات به نام اینجانب بود. عدهای از تجار خیلی کمک کردند. البته این همهاش به فعالیت مرحوم سعید جعفری بود که از مردم پول میگرفت مردم هم روی اعتمادی که به ایشان داشتند میدادند. عدهای از دوستان شهید تحت نظر ایشان پولها را جمعآوری میکردند و به حساب میریختند و به درب منزل اشخاصی که نیازمند بودند هر ماه میبردند کمک میکردند و گاهی قبوض هم دریافت میشد که اکنون آن قبوض نیز نزد بنده موجود میباشد. در جریان انقلاب مرحوم سعید خدماترسانی به مصدومین و خانوادههای شهدا و غارت زدگان را در اولویت کاری شورا قرار داد.»
سلامت هر جریان به ارتباط آن با روحانیت بستگی دارد
سعید معتقد بود که هر حرکتی سیاسی تا وقتی صحیح و سالم است که با هدایت روحانیت باشد، در غیر این صورت هر چند نام اسلام به خودش داشته باشد، مورد تایید نیست. با تاکید فراوان میگفت: "سلامت هر حرکت و جریانی بستگی به ارتباط آن با روحانیت و علماء ربانی دارد." ما باید از همه علما امضاء بگیریم و اعلامیه چاپ کنیم و در تظاهرات هم باید همه علما باشند.
خاطره آیتالله جلیلی، بیانی است از ارتباطی که سعید با روحانیت جهت مبارزات برقرار کرده بود: «خیلی سالها بود که با خود بنده ایشان میآمد و مینشست اعلامیهها را مینوشتیم و ایشان نصف شب در خانه روحانیون میبرد و گاهی کارش به التماس میکشید که امضاء بگیرد علیه رژیم شاه.»
علاوهبر علمای بلاد، سعید ارتباطی هم با علامی تبعیدی برقرار کرده بود و از ظرفیت آنها استفاده میکرد. که نمونهای از آن را بهروز همتیاز همرزمان شهید نقل میکند:
«سعید در شهرهای مختلف یک ارتباط تنگاتنگ با علمایی که تبعید شده بودند برقرار کرده بود. مثل مرحوم علی حجتی کرمانی که مدتی در ایلام و اسلام آباد و کرمانشاه، آیتالله جنتی درمهاباد، آیتالله ربانی شیرازی درسردشت ،آقای منتظری درسقز و شیخ محمدجواد حجتی کرمانی درسنندج ارتباط داشت و با ایجاد ارتباط بین این علمای تبعیدی اقدام به صدور اعلامیههای تبعیدیان غرب کشور مینمود.»
فعالیتهای خرابکارانه!
سید ضیاءالدین جعفری، حسینی و زرین ماه نقل میکنند:
«یکی از مراکزی که خود سردار شهید در انهدام آن مستقیماً حضور داشت آتش زدن مشروب فروشی بزرگی به نام مشروب فروشی دلخواه در میدان شهرداری سابق بود که به یک یهودی هم تعلق داشت. این دکان مشروب فروشی تقریباً مهمترین مشروب فروشی کرمانشاه بود و انهدام آن خیلی در شهر انعکاس داشت.
ایشان عصر آن شب با شهید داوود رضوانی در محل حاضر میشوند و از موقعیت استفاده کرده از طریق بالا که دنداپزشکی بود قفل در را باز میکنند و یک کلید از روی آن میسازند. سردار شهید که آن شب تا ساعت 3 بامداد در منزل یکی از دوستان در انتظار بود. شبانه با همان کلید از سقف طبقه بالا به داخل راه پیدا میکنند. از قرار، شب قبل، یک ماشین 18 تنی مشروب از تهران به کرمانشاه آورده بودند و ماشین داخل انبار بوده است. سرایدار مشروب فروشی هم آنقدر مشروب خورده بود که در تمام طول مدت کارگذاری مواد منفجره و فتیله گذاری از خواب بیدار نمیشود که شهید جعفری و همراهانش قبل از انفجار دکان، او را با رختخوابش از انبار بیرون میآورند و در خیابانی دورتر قرار میدهند که آنقدر مست بوده که باز هم از خواب بیدار نمیشود!
در خبر 8 بامداد اعلام میکنند که سرایدار هم در جریان این حادثه آتش گرفته و سوخته است. این یک حربه تبلیغاتی بود تا بگویند مبارزان مرتکب قتل، آن هم بدین صورت فجیع شدهاند. اما ظاهراً سرایدار تا دیر وقت از خواب بیدار نمیشود و مردمی که از آن کوچه رد میشوند میبینند که فردی با رختخواب در کوچه خوابیده که جلب توجه میکند و مردم بیدارش میکنند و میگوید: «من اینجا چکار میکنم؟»
مأمورین دولتی بعد از اطلاع از زنده بودن سرایدار او را به احتمال همکاری با مبارزان بازداشت میکنند اما بوی تند مشروب او منجر به آزادیش میگردد. ساواک با توجه به شناختی که از سردار شهید داشتهاند فردای آن روز شهید را بازداشت مینمایند اما چون مدرکی علیه ایشان نداشتند مجبور به آزادی ایشان میشوند. این بزرگترین مشروب فروشی در استان بود و انفجار آن اثر بسیار مطلوبی بر تقویت روحیه مردم در جریان مبارزه داشت.» ...