بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت بزرگداشت مادران شهدا:
مادر شهید «جاوید ایمانی» سکته کرده بود. اعضای بدنش، دستها و پاهایش، زبانش از کار افتاده بود. به سختی به او مایعات میخوراندند در این شرایط میخواستند با او برای ثبت خاطرات جاوید مصاحبه کنند.
شهدای کازرون، مادران شهدا بارها نقل کردهاند که با توسل به فرزندانشان گرههای در کارشان باز شده است و شفا گرفتهاند و حتی مادری را سراغ داریم که با دعای فرزندش زنده میشود؛ روایتی از توسل مادر شهیدی که سکته کرده بود و با توسل به فرزندش شفا میگیرد را در ادامه میخوانیم.
****
مادر شهید «جاوید ایمانی» سکته کرده بود. اعضای بدنش، دستها و پاهایش، زبانش از کار افتاده بود. به سختی به او مایعات میخوراندند. چند روز به همین منوال گذشت. کمی بهتر شد اما اصلا آمادگی و توانش را نداشت تا بنشیند و صحبت کند.
دکتر گفته بود مدتی باید بگذرد تا آرام آرام مادر توان اعضایش را به دست بیاورد. داود، پدر، شهرام و خلاصه همه نگران حال مادر بودند.
با خانه تماس تلفنی گرفتند. پدر گوشی را برداشت. قرار بود فردای آن روز برای مصاحبه در خصوص نگارش کتاب خاطرات شهید جاوید به منزل آنها بیایند. قرار را گذاشتند. پدر رویش نشد که بگوید حال مادر جاوید اصلا خوب نیست. صحبتها که تمام شد گوشی را گذاشت. به مادر نگاهی کرد. مادر با سختی، حالی کرد که میگفتی: «حال من خوب نیست.»
_ خجالت کشیدم بگویم فردا نیاید.
مادر توی دلش به جاوید متوسل شد و گفت: «جاوید جان فردا میخواهند برای مصاحبه بیایند کمکم کن تا بتوانم سر پا بایستم.»
آن شب گذشت. مادر خوابید. صبح که شد از خواب بیدار شد. احساس کرد زبانش راحت توی دهان میچرخد. دست و پایش هم حرکت کرد او خوب شده بود. شوهرش را صدا زد. توانست حرف بزند. بلند شد سر پا. پدر و اعضای دیگر خانواده هم دورش جمع شدند. همه خوشحال بودند مادر هم آماده شد، کارهای خانه را انجام داد و نشست تا میهمانها بیایند و با او در خصوص جاوید مصاحبه کنند. خودش میدانست که چه کسی باعث شفای عاجل او شده است.
به گزارش فارس، شهید «جاوید ایمانی» در تاریخ 11 اسفند 1343 در تهران متولد شد و از آن رو که در خانوادهای متدین و مقید به دستورات دینی رشد میکرد از سن هفت سالگی خواندن نماز را آغاز کرد و ضمن شرکت در نماز جماعت به فراگیری قرآن نیز همت گمارد.
جاوید علاوه بر نیکویی اخلاق در بین دوستان و همسایگان از لحاظ درسی نیز در مدرسه از نفرات برتر بود. ضمنا از فوتبال و همچنین ورزشهایی مثل کشتی و فنون رزمی غافل نبود و در حد خودش پیشرفتهای خوبی داشت. در سنین نوجوانی علاوه بر تحصیل علم و کمک به خانواده به عنوان فردی مبارز و انقلابی شناخته شده بود و هدایت تظاهرات ضد رژیم طاغوت را در بین دوستان به عهده داشت.
با پیروزی انقلاب فعالیتهایش را در جهاد سازندگی آغاز کرد و پس از شروع جنگ تحمیلی به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد. هر روز که می گذشت آمادگی او برای شهادت بالاتر میرفت و این آمادگی را می توان در دستنوشتهها، نامهها و اشعار جمعآوری شده در دفاتر خاطرات او به وضوح دید و سرانجام جاوید در مورخه 11 دی ماه 65 در جزیره مجنون به شهادت رسید.
منبع: شهدای کازرون
عکس/ دستنوشته شهید آوینی سه روز قبل از شهادت
آنچه پیش رو دارید، تصویری است از آخرین برگِ سررسید شخصی «شهید آوینی» که توسط ایشان قلمی شده است. تاریخ این برگ، 18 فروردین 1372 است، یعنی دو روز پیش از شهادت آن عزیز.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - «سید مرتضی آوینی»، متولد شهریور 1326 در «شهر ری»، امروز برای بسیاری از مردم ایران نامآشناست. او بیست و یک سال قبل با شهادتش، خود را در حافظه تاریخی سرزمینش جاودانه کرد و دلهای بسیاری از باورمندان به انقلاب اسلامی را به تسخیر خود درآورد.
آنچه پیش رو دارید، تصویری است از آخرین برگِ سررسید شخصی «شهید آوینی» که توسط ایشان قلمی شده است. تاریخ این برگ، 18 فروردین 1372 است، یعنی دو روز پیش از شهادت آن عزیز.
در این برگه نوشته شده است:
میزگرد: هویت
اندیشه: عالم مثال کربن/ قرارگاه وحی
انسان و زبان گادامر / آقای لاریجانی
فرهنگ و ادب: علم دقیق فلسفه/ هوسرل
هنر: ساختار انقلابهای هنری/ هنر و زیباییشناسی توماس آکوئیناس
هویت سینمای ملی/جستجوی ایدهآل در هنر تارکوفسکی
جامعه و فرهنگ:
مدلهای قلمرو عمومی
تفکر مسیحی بنحبیب
مقاله آقای ستاری
آنچه از این چند خط برمی آید، یادداشت نگاری برای تدارک شماره آینده ی مجله «سوره» (که سردبیری اش بر عهده جناب «آوینی» بود) است ، که با میزگرد و سپس اندیشه و ادب و هنر و جامعه و فرهنگ و در نهایت سه مقاله پایان می یابد. این یادداشت در واقع برنامه ریزی برای بخش های ماهنامه سوره است
با تشکر از : سعید کریمی
دیروز بدون خاکسپاری
دومین شهید آمر به معروف تهران تشییع شد
پیکر مطهر بسیجی آمر به معروف، دومین شهید ناهی از منکر در سال جاری دیروز در منطقه ستارخان تهران تشییع شد، اما خاکسپاری وی به تعویق افتاد.
به گزارش ایرنا، این شهید ناهی از منکر بر دستان اقشار مختلف مردم تهران اعم از بسیجیان و سپاهیان از محل سکونتش در خیابان استوار منطقه ستارخان به سمت قطعه صالحین بهشت زهرا(س) تشییع شد.
جانباز بسیجی آمر به معروف و ناهی از منکر «مسعود مددخانی» روز شنبه هفته جاری بعد از تحمل 19 سال درد و رنج در بیمارستان بقیهالله تهران دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.
شهید مددخانی در سال 1374 در حین اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر با اراذل و اوباش منطقه فلاح در ساختمان در حال احداث درگیر شده و توسط این افراد بعد از ضرب و شتم از بالای ساختمان سقوط کرد و دچار ضایعه نخاعی شد.
گفتنی است، وی 19 سال پیش به همراه تعدادی دیگر از بسیجیان، به یک خانه تیمی نیمهساز که تبدیل به مرکز فسادی در غرب تهران شده بود، با حکم قضایی بسیج وارد میشوند که بر اثر ضربه و پرتاب از بالای ساختمان دچار آسیب دیدگی شدید میشود. شهید مسعود مددخانی طی 19 سال گذشته 4 بار تحت عمل جراحی قرار میگیرد. وی بر اثر جراحات وارده به مشکلات نخاعی مبتلا و جانبازی امر به معروف وی نیز صادر شده است.
سومین روز درگذشت این ناهی از منکر روز پنجشنبه هفته جاری (21 فروردین) ساعت 16 تا 17/30 دقیقه در خیابان ستارخان سه راه تهران ویلا- سالن محراب برگزار میشود.
همچنین به گزارش فارس، در مراسم تشییع این شهید در بهشت زهرا(س) خانواده شهید مددخانی که خواهان تدفین وی در قطعه شهدا هستند وقتی با مخالفت مسئولین بنیاد شهید برای تدفین در قطعه شهدا مواجه شدند اجازه خاکسپاری در دیگر قطعات را نیز ندادند.
شهناز فیروزی همسر شهید مددخانی اظهار داشت: طی دو روز گذشته و بعد از شهادت همسرم پیگیریهایی انجام شد تا پیکر شهید در قطعه شهدا به خاک سپرده شود اما به دلیل اینکه تاکنون بنیاد شهید و امور ایثارگران با تدفین وی در قطعه شهدا موافقت نکرده است، خاکسپاری پیکر شهید نیز به تعویق افتاده است.
فیروزی افزود: شهید مددخانی با توجه به اینکه پیگیر پرونده جانبازی خود نبود، در بنیاد شهید و امور ایثارگران و بنیاد جانبازان پروندهای نداشت.
وی در گفتوگو با تسنیم نیز علت این امر را خواسته خود شهید عنوان کرد و گفت: تنها خواسته این شهید مظلوم که بدون هیچ چشمداشتی 19 سال با مجروحیت خود زندگی کرد، تدفین در قطعه شهدا بود و حالا مسئولین بنیاد شهید با آن مخالفت میکنند و احراز شهادت ایشان را به ماهها بعد از خاکسپاری موکول میکنند به همین دلیل فعلاً پیکر ایشان را دفن نخواهیم کرد.
به گزارش جهان نیوز، به رغم تشکیل پرونده برای وی، قاتل این شهید همچنان متواری است، در حالی که پرونده وی احتمالاً مفتوح میباشد.
بنابر همین گزارش، خانواده شهید مسعود مددخانی از مسئولان بنیاد شهید انتظار دارند تا با توجه به سوابق پزشکی و اسناد موجود در پرونده این شهید، نسبت به دفن وی در قطعه شهدا موافقت به عمل آید و تا لحظه انتشار این خبر، همسر و دیگر اعضای خانوادهاش در منزل شهید، منتظر نظر و رأی نهایی مسئولان به سر میبرند.
بنیاد شهید: پیگیر ماجرا هستیم
جهان نیوز نیز به نقل از محمد اسفندیاری، مسئول مرکز روابط عمومی و اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران، در این باره تأکید کرد: ما هنوز به این نتیجه نرسیدیم که ایشان به عنوان جانباز نزد بنیاد شهید پرونده دارد یا خیر و در حال پیگیری این مسأله هستیم.
وی گفت: برای احراز یک شهید یک شورا تصمیم میگیرد که یکی از اعضای آن شورای 3 نفره، نماینده بنیاد شهید است بنابراین اگر در آن شورا شهادت ایشان احراز بشود، ما هم تابع خواهیم بود.
مسئول مرکز روابط عمومی بنیاد شهید افزود: ما باید در ابتدای کار بدانیم که ایشان پرونده جانبازی داشتهاند یا خیر، اگر هم داشتهاند چند درصد بودهاند. پس از بررسیهایی که در حال انجام هست و با پیگیریهایی که هم اینک از همسر این شهید داریم، نتایج را در یک گفتوگو به اطلاع همگان خواهیم رساند.
منبع: کیهان
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید عبدالعلی خانگلی
نام پدر : علی پناه
تاریخ تولد : 1348/03/07
تاریخ شهادت : 1364/12/27
محل تولد : قائم شهر
شناسنامه شهادت
تاریخ شهادت 1364/12/27
محل شهادت مریوان - کردستان
نحوه شهادت اصابت ترکش خمپاره به بدن
موضوع شهادت کردستان
شناسنامه تدفین
استان مازندران
شهرستان قائم شهر
آبادی قراخیل
گلزار سید میرزا
تاریخ تدفین 1365/01/02
گفتگوی منتشر نشده مشرق با شهید علی خلیلی:
اسم این کارم را دفاع از ناموس میگذارم/ در این مواقع هیچ کس پشت آدم نیست/ به عشق لبخند "حضرت آقا" جلو رفتم
"هیچ کس پشت آدم نیست! من به عشق لبخند حضرت آقا رفتم و این کار را کردم." این را جوانی 21 ساله، با دردی سرشار از بی مهری برخی مسئولین از عمق قلبش میگفت. جوانی که طعمگس آهن آبدیده قمه را تا شاهرگ گردن و تارهای صوتی احساس کرده بود.
گروه سیاسی مشرق -"هیچ کس پشت آدم نیست! من به عشق لبخند حضرت آقا رفتم و این کار را کردم." این را جوانی 21 ساله، با دردی سرشار از بی مهری برخی مسئولین و جامعه از عمق قلبش میگفت. جوانی که طعم گس آهن آب دیده قمه را تا شاهرگ گردن و تارهای صوتی اش احساس کرده بود. همان جوانی که میگفت من اسم این کارم را دفاع از ناموس میگذارم!
علی خلیلی طلبه جوانی که برای دفاع از چند زن به کمکشان رفته بود و مضروب شده بود. همانی که 19بیمارستان او را برای درمان قبول نکردند و بعد از سکته مغزی و در کما رفتن خداوند به او جانی دوباره داد تا 2 سال دیگر چشم در چشم مردم شهر راه برود تا شاید کسی خجالت بکشد! اما....
ضاربان یا الان دیگر باید گفت قاتلانش آزاد اند و او بعد از 2سال گرفتاری به فیض شهادت نایل شد.
حدود یک سال پیش در مسجد جامع ازگل بعد از نماز ظهر و عصر؛ خبرنگار ما گفت و گوی و گپ و گفتی با علی خلیلی انجام داد که در ادامه سخنان این شهید بزرگوار را می خوانید؛
بسم الله الرحمن الرحیم
علی خلیلی هستم طلبه پایه چهار حوزه علمیه امام خمینی مشغول تحصیل هستم.
متولد سال هفتاد و یک
نیمه شعبان دو سال پیش بود به نظرم ساعت دوازده شب بود که قرار بود دو سه تا از بچه ها را به خانه هایشان برسانیم .خانه آنها خاک سفید بود و هیئت ما هم در نارمک بود. با موتور یکی از دوستان راهی خاک سفید شدیم بعد فلکه اول نه چهار راه سید الشهدا بود به نظرم، من شرح ماوقع یادم نیست. چیزی که دوستان تعریف کردند را خدمتتان تعریف میکنم. دیدیم که پنج الی شش نفر دارند دو تا خانوم را اذیت میکنند.
شرح ماجرا یادم نیست بچه ها می گویند که داشتند به زور سوار ماشین شان می کردند, که ما رسیدیم. بچه هایی که همراه من بودند کوچک بودند و آن موقع سوم راهنمایی بودند. آنها ایستادند و من از موتور پیاده شدم و رفتم به آنها تذکر دادم ولی گلاویز شدیم و آن دو سه نفر که همراه من بودند آنها هم کتک خوردند و در این حین یه چاقو نمیدونم از پشت بود یا از جلو! نثار ما شد.
من همان جا افتادم. چاقو تو ناحیه گردن و نزدیک شاهرگم خورد. من همان جاافتادم.
آنهایی که چاقو زده بودند همگی فرار کردند. یکی از این دانش آموزهایی که همراه من بود موتور سواری بلد بود و دنبال آنها رفت. شماره پلاک آنها را برداشت.
من حدود نیم ساعتی تو خیابان افتاده بودم. بعداز نیم ساعت دو نفر از بچه های شمال شهر داشتند رد میشدند از آنجا ما را دیدند و سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهرانپارس بردند.
من حدود ساعت دوازده و نیم به آنجا رسیدم. دکترها به دوستان ما گفتند، اگر تا نیم ساعت دیگه او را به یک بیمارستان مجهز نرسانید "جان به جان آفرین تسلیم میکند".
من را ساعت پنج عمل کردند. یعنی از ساعت دوازده و نیم تا پنج دنبال بیمارستان مجهز بودیم. بیست و شش تا بیمارستان پیگیری کردند. ولی هیچ کدام از بیمارستان ها ما را قبول نکردند به خاطر اینکه حالم وخیم بود. آخر ساعت پنج صبح بود که موفق شدیم در بیمارستان عرفان عمل کنیم. آنجا بود که زنده ماندیم. بعداز عمل هم تو کما بودم و بعد از یک هفته به هوش آمدم و به خاطر اینکه تمام خون بدنم خالی شده بود سکته مغزی کرده بودم.
وضعیت ضارب هم به خاطر اینکه شماره پلاک را برداشته بودند فردا ظهرش دستگیر شدند و به زندان رفتند. خیلی وقت گذشت تا ما رفتیم دادگاه؛حدود چهار پنج ماهی شد فکر می کنم. بعد از آن هم سردار نقدی تشریف اوردند و یک وکیل گرفتند و خود ایشان بعضی از کارهای مارا پیگیری کردند.
در ادامه به دادگاه رفتیم و حدود سه سالی برای ضارب بریدند. ولی برای بقیه دوستان ضارب شصت - هفتاد ضربه شلاق بریدند. الان همه آنها به قید وثیقه آزادند.
از مسئولین دکتر دستجردی تشریف اوردند و هزینه بیمارستان را حساب کردند. از جانبازی ما هم دو سال گذشته ولی هنوز خبری از جانبازی نیست.
اگر بخواهید حقیقت را برای تان بگویم من این کار را "امر به معروف" نمیگذارم بلکه اسمش را دفاع از ناموس می گذارم. دفاع از ناموس مسلمان ها هم برای هر مسلمانی واجب است. من امر به معروف نکردم, دفاع از ناموس مسلمانها کردم.
در این حوادث و اتفاقات هیچکس پشت شما نخواهد ایستاد. هیچکس پشت آدم نیست فقط خدا هست که پشت شما میایستد. من در آن لحظه هم که با آنها درگیر شدم به هیچکس امید نداشتم فقط به عشق لبخند حضرت آقا جلو رفتم.
منبع: مشرق نیوز
امضای شهادت"حاج حسین بصیر" از سوی امام حسین(علیه السلام)
حتماً شهید میشوی!
حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه شهادت نایل نشود. روزی عنوان کرد دیگر بیمی از شهادت ندارم و خیالم راحت شده است و حالا هر چه زودتر شهید شوم بهتر است. گفتم: «قضیه چیست شما تاکنون دلواپس شهادت بودید؟»
به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، سردار رشید اسلام شهید "حاج حسین بصیر" قائم مقام لشکر 25 کربلا در شب شام غریبان سال 1322 در شهرستان فریدونکنار دیده به جهان گشود. از همان کودکی علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد. در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام(ره) به پا خاست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزندهای ایفا کرد؛ به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشههایی از خاطرات این شهید را منتشر میکند.
*رعایت مقررات
علیرغم چهره محبت آمیزش مقرراتی بود و مقید به رعایت قانون.
در سخنرانیها هم بر آن تاکید میکرد؛ آداب لباس پوشیدن، انضباط نظامی، توجه به آموزش و یادگیری و... مورد تاکید ایشان بود... حتما کلاه آهنی بر سر میگذاشت و در صورت توصیه فرماندهی سر و ریش خود را میزد.(هادی بصیر)
*استراحت دراز مدت
گفت: « هادی! دیگر پیر و خسته شدم.
احساس کهولت میکنم و نیاز به یک استراحت دراز مدت دارم.»
من تا کنون هیچ وقت کلمه خستگی را از زبان ایشان نشنیده بودم، گفتم: « انشاءالله بعد از عملیات به شمال میروید و کمی استراحت میکنید تا خستگیتان رفع شود.»
حاجی هیچ نگفت. فقط لبخندی ملایم زد. تا این که بعد از چند ساعت خبر شهادتش رسید.
آن موقع بود که من به معنای استراحت دراز مدت حاجی پی بردم.(هادی بصیر)
*روح بلند
به حاجی خبر دادند، فرزندتان به دنیا آمده است. چند روز گذشت، اما نرفت. پیش بچههایش در جبهه ماند. در اولین فرصت به او گفتم: «چرا به منزل نرفتی؟ حداقل میرفتی بچهات را میدیدی و میآمدی.»
جواب زیبایش نشاندهنده روح بلند او و جدایی او از زرق و برق دنیا بود: «اگر به فریدون کنار بروم، میترسم دلم درگرو عشق زمینی محبوس شود و در کنج قفس عشق به دنیا، از پرواز در آسمان ملکوت محروم بمانم.»(رضا علی تورانداز)
*سنگر شهادت
سنگر من و حاجی خیلی نزدیک هم بود، میگفت: «بیا سنگرهایمان را با هم عوض کنیم!»
لحظاتی بعد گفت: «منصرف شدم، بیا به سنگر خودت برو!»
عملیات شروع شد، با بیسیم صحبت میکرد و دستور آتش میداد. در همین حین خمپارهای به سنگر ایشان اصابت کرد و حاجی به شهادت رسید.(هادی بصیر)
*غم انگیزترین لحظه
حاج بصیر، در خط مقدم به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت ایشان به گوش بچههای لشکر رسید، شاید هیچ مصیبتی، هیچ غمی، هیچ احساس دلتنگی و هیچ غربتی شدیدتر و غم انگیزتر از آن لحظه برایشان نبود آقا مرتضی سرش را به بیسیم زد و متحیر ماند و شمخانی و دیگران بر او گریستند.(حاج کمیل کهنسال)
*پیکر ناشناس
حاج نوریان گفت: «حاج بصیر شهید شد نباید کسی بفهمد.»
یک پتو و طناب به آقای اصغر سالمی دادم و گفتم: «برو بالا به هادی- بردار شهید- بگو بسته را بدهد و بیاور پایین».
سوال میکرد و جریان را جویا میشد؛ اما من نگفتم. متقاعدش کردم که برود و رفت.
ساعتی بعد پیکر شهید را در حالی که صورتش بسته بود، روی قاطر گذاشته بود و به پایین آورد.
وقتی شهید را روی زمین گذاشتم تازه متوجه شد که حاج بصیر را آورده است.(احمد الماسپور)
*نماز
دشمن اقدام به ضد حمله شدیدی کرده بود. در آن لحظه حاجی از من پرسید: «ساعت چند است؟» گفتم: «ظهر شده است» ناگهان در همان شرایط تیمم کرد و به نماز ایستاد.
گفتم: «مگر خدا در این شرایط نماز را از آدم خواسته؟»
گفت: «شیرینی نماز، در اول وقت آن است.» نماز را شروع کرد و در قنوت بود که ناگهان خمپارهای در چند متری ما به زمین نشست. با شنیدن صدای سوت خمپاره به سرعت سینه خیز رفتم.
بعد از انفجار خمپاره گرد و خاک شدیدی به پا شده بود. بعد از برطرف شدن گرد و خاک حاجی را دیدم که هنوز در قنوت است. بسیار تعجب کردم و بعد از نماز از او پرسیدم: «چرا هنگامی که خمپاره افتاد خیز نرفتید؟»
گفت: «فرزندم اگر قرار باشد من به شهادت برسم چه این جا باشد چه جای دیگر؛ به وسیله خمپاره باشد یا چیز دیگر، تا قضا و قدر الهی نباشد هیچ آسیبی نخواهد رسید».(علی جهانگرد)
*حتما شهید میشوی!
حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه شهادت نایل نشود. روزی عنوان کرد دیگر بیمی از شهادت ندارم و خیالم راحت شده است و حالا هر چه زودتر شهید شوم بهتر است. گفتم: «قضیه چیست شما تاکنون دلواپس شهادت بودید؟»
در جوابم گفت:«چند شب پیش در عالم رویا سراغ امام حسین(ع) را گرفتم و پرسان پرسان به اردوگاه امام رسیدم. از اصحاب حضرت سراغ خیمه امام را گرفتم و آنها نشانم دادند. نزدیک خیمه شدم.
از فردی که از خیمه محافظت میکرد، اجازه ورود خواستم، در جوابم گفت: آقا هیچ کس را به حضور نمیپذیرد. خیلی ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط سوالی از آقا دارم. گفت سوال را بنویس تا من جوابش را برایت بیاورم.
من هم در برگهای خطاب به آقا نوشتم آیا من شهید میشوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتماً شهید میشوید.» (سردار کمیل کهنسال)
منبع: باشگاه خبرنگاران